کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۴۵۸

۱

صوفی از رندان بپوشد می که در خلوت بنوشد

شد کهن بالای خمها خرقه اش تا کی بپوشد

۲

دلق و سجاده نهاده دم بدم در رهن باده

باز در بازار دعوی پارسائیها فروشد

۳

من ز شوق گلرخان نالم نه از جور رقیبان

گرچه خارش دل خراشد بلبل از مستی خروشد

۴

بر رخش چون دیده بنهادم سرشک آمد بجوشش

آب گرمی مینهم بالای آتش چون بجوشد

۵

خون دلها خوش نباید خوردنش بی ناله ما

دلبر نازک طبیعت باده بی مطرب ننوشد

۶

دیدم آن لب بر وی از مشک به این خط نوشته

گر نه شیرین است اینجا این همه مور از چه جوشد

۷

جست و جوی آن دهان میکن کمال امکان که بایی

خاتم جم با کف آرد هر که در جستن بکوشد

تصاویر و صوت

نظرات