
کمال خجندی
شمارهٔ ۴۶۶
۱
عرفات عشق بازان سر کوی بار باشد
بعلطواف کعبه زین در نروم که عار باشد
۲
چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی
بصفا و مروه ای دل دگرت چه کار باشد
۳
قدمی ز خود برون نه بریاض عشق کآنجا
نه صداغ نفحه گل نه جفای خار باشد
۴
به معارج اناالحق نرسی ز پای منبر
که سری است جای این سر که سزای دار باشد
۵
ز می شبانه ساقی قدحی نثار ما کن
نه از آن معنی که او را به سحر خمار باشد
۶
به فریب و وعده ما را مکش ای پسر که تشنه
ز عطش بمیرد اولی که در انتظار باشد
۷
نکند کمال دیگر طلب حضور باطن
که قرار گاه زلفش دل بیقرار باشد
نظرات