کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۴۷۲

۱

غم عشقت دل ما را همیشه شاد میدارد

چنین ملک خرابی را به ظلم آباد میدارد

۲

مده تعلیم خون ریزی به تاز آن چشم جادو را

که خود را اندرین صنعت نوی استاد میدارد

۳

مرا از گریه بیحد مترسانید ای باران

که گرگی اینچنین باران فراوان باد میدارد

۴

ز خیل بندگان خود شمردی سرو بستانرا

که خود را چون غلامان فضول آزاد میدارد

۵

بدور قامتت برکنده باد آن چشم گونه بین

که چون نرگس نظر بر سرو و بر شمشاد میدارد

۶

به باد از خاک پای خود فرستم گفت پیک دل

دو چشم از راه مشتاقی به راه باد میدارد

۷

کمال این درد را زان لب دوائی ممکنست اما

کجا شیرین بیغم را غم فرهاد می دارد

تصاویر و صوت

نظرات