
کمال خجندی
شمارهٔ ۴۷۴
۱
فرح به سینه پر غصه بی تو چون آید
که گر به کوه بسنجم غمت فزون آید
۲
گذشت از غم فرهاد سالها و هنوز
صدای ناله اش از کوه بیستون آید
۳
اگر رود ز دل ریش من بگردون دود
بسوزد ابر و ازو ژاله لاله گون آید
۴
به بین تفاوت راه ای قبه خشک دماغ
تراز بینی و ما را ز دیده خون آید
۵
ز چشم سلسله مویان حکایت احباب
حکایتیست که از مستی و جنون آید
۶
همین که نقش دهانش چو میم بندد چشم
خیال ابروی او پیش من چو نون آید
۷
عجب مدار که روزی به آب چشم کمال
ز آستانه او سرو و گل برون آید
نظرات