
کمال خجندی
شمارهٔ ۴۷۹
۱
کمترین کاری مراکز دیدهٔ گریان فتاد
در شب هجران در و دیوارم از باران فتاد
۲
خط لبش کرد آرزو خال آن ذقن طالع نگر
کین یکی در چاه و آن در چشمه حیوان فتاد
۳
زلف تو چوگان زنخدان تو گوی دولتست
گوی دولت برد آنکش در کف این چوگان فتاد
۴
جز بسی غمزه نیرت خوش نیاید بر دلم
زآنکه نبود کارگر تیری که بی پیکان فتاد
۵
داد لبها چون ستانیم از کف پایش به بوس
همچو دامانش اگر در پای او نتوان فتاد
۶
گرنه مستند از نسیم دوست گلبویان باغ
با قدح نر گس چرا بر سبزه بستان فتاد
۷
بویش آمد در چمن زد آنچنان آهی کمال
کز درخت خویشتن مرغ چمن بریان فتاد
نظرات