
کمال خجندی
شمارهٔ ۴۸۸
۱
گر دل ز دسته زلف تو افغان کشیده بود
عیش مکن به ناله که کژدم گزیده بود
۲
هر نیش غم که خورد دل خسته آن همه
از غمزه نو دید که در خواب دیده بود
۳
عاشق ز چشم شوخ و چشم وفا نداشت
بودش طمع بزلف تو آن هم بریده بود
۴
بر لب خطت نوشته یاقوت خوانده اند
آن خال نقطه از قلم او چکیده بود
۵
گر باز بافت دانه خال نو مرغ جان
مشمر عجب که مرغ نشاطم پریده بود
۶
دیدیم باز آن رخ زیبا علی الصباح
امروز صبح ما چه مبارک دیده بود
۷
کرد آن نفس به جان سر و زر پیشکش کمال
کآن شوخ را به دل شدگان دل کشیده بود
تصاویر و صوت

نظرات