کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۴۹۴

۱

گفتمش حال دل گمشده دانی چون شد

گفت با ما چو در افتاد همان دم خون شد

۲

پارسایان که نظر از همه می پوشیدند

چشم تان تو دیدند و همه مفتون شد

۳

تا لب جام گرفت از لب لعلت رنگی

ای با خرقة ازرق که بمی گلگون شد

۴

ما چو شمعیم که از سر زنش دشمن و دوست

سوز ما کم نشد و آتش دل افزون شد

۵

تا نگویند به پیش تو مرا آبی نیست

اشکم از دیده به بیرون شدنت بیرون شد

۶

مطرب از گفته او گر غزلی خواهد خواند

گوش دارید که در سخنش موزون شد

۷

مینوشتی سخن از وصف تو دوشینه کمال

هرچه آمد به زبان قلمش مقرون شد

تصاویر و صوت

دیوان کمال خجندی به کوشش احمد کرمی - کمال خجندی - تصویر ۱۸۷

نظرات