
کمال خجندی
شمارهٔ ۴۹۶
۱
گیرم که از تو بر من مسکین جفا رود
سلطان توئی کسی به تظلم کجا رود
۲
سوی تو چون سلام فرستم که باد را
پیرامن درت نگذارند تا رود
۳
چندان دعای جان تو گوییم کز ملال
می خواسته بر زبان تو دشنام ما رود
۴
بفرست سوی گل سحری بوی پیرهن
کز رشک آن چو غنچه به زیر قبا رود
۵
ای دل ز سیل خون که شد از چشم ما روان
شادی مکن که بر تو هم این ماجرا رود
۶
چون زلف او به گوش نیاری حدیث مشک
پیش تو گر حکایت آن خاک پا رود
۷
رفت آنچه رفت ز آتش دل بر سر کمال
من بعد از آب دیده برو تا چها رود
تصاویر و صوت

نظرات