
کمال خجندی
شمارهٔ ۴۹۷
۱
لب ار اینست و گفتار این شکر باری چه می گوید
اگر خورشید رخساره این قمر باری چه می گوید
۲
بعد دقت شناسی عقل نتوانست هم بستن
وجودی بر میان او کمر باری چه می گوید
۳
اگر گل پیش نرگس زد برویش لاق یکرنگی
به چشم مست تو آن بی بصر باری چه می گوید
۴
گرفتم خود که نشنید آن ستمگر درد پنهانم
بزاری شب و آه سحر باری چه می گوید
۵
گرفتم کآن درخت گل به خود ندهد مرا باری
گر از دور افکنم بر وی نظر باری چه می گوید
۶
بطنز ار گفت خواهم کرد از عاشق کشی نوبه
رقیب شوم با ما این خبر باری چه می گوید
۷
عدو گفتی به عقل و هوش نتوان شد کمال آنجا
چورقت این از تن آن از سر دگر باری چه می گوید
نظرات