کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۵۵۱

۱

هزار بار فزون ناز او گرم بکشد

برم نیاز که یکبار دیگرم بکشد

۲

به حسرت نظری زآن در چشم صیادم

که باز افکند و چون کبوترم بکشد

۳

ستاده ام ب پرخنده در برابر تیغ

که همچو شمع رخت در برابرم بکشد

۴

چه حاجتم بکفن نکهت عبیر چو دوست

به حسرت خط و خال معنبرم بکشد

۵

چه سود بر سر خاکم درخت سرو که یار

به به آرزوی قد چون صنوبرم بکشد

۶

به خون من چو همان دست خواهی آلودن

بگو به غمزه که باری نکوترم بکشد

۷

اگر چو شمع به پایان رسد هلاکت من

بگو کمال به نیغش که از سرم بکشد

تصاویر و صوت

نظرات