
کمال خجندی
شمارهٔ ۵۵۴
۱
همه کس را نظری از تو تمنا باشد
این نوع همه از دیده بینا باشد
۲
دوش در خواهش یک بوسه رقیب تو مرا
چیزها گفت که دشنام تو حلوا باشد
۳
تیر و خنجر فکن از دست و بنازیم بکش
چند بر جان و سرم منت اینها باشد
۴
خط نشد شسته به آب از ورق عارض تو
آن مرکب مگر از درد دل ما باشد
۵
بار ما روی چو مه دارد و بالای چو سرو
کس ندیدست چنین مه که به بالا باشد
۶
تا کی ای مناسب از حد زدنم ترسانی
پیشه مستان چه بود حد تو پیدا باشد
۷
گرچه چون چشم خود افتاده بکنجی است کمال
با خیال تو مپندار که بینا باشد
تصاویر و صوت

نظرات