
کمال خجندی
شمارهٔ ۵۵۸
۱
یارب آن شمع چگل دوش به مهمان که بود
خط او سبزی و لبها نمک خوان که بود
۲
چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد
که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود
۳
آن لب لعل کزو ماند دهان همه باز
باز پرسید که دوشینه به دندان که بود
۴
سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح
تا خود او شمع سرای که و ایران که بود
۵
سوختم از غم و روشن نشد این نکته هنوز
که شب آن شمع شکر لب به شبستان که بود
۶
از دل خسته چه پرسی که که آزرد ترا
غمزه را پرسی که آن زخم ز پیکان که بود
۷
گفته ای در غم هجرم نکند ناله کمال
بر سر کوی تو دوش این همه افغان که بود
تصاویر و صوت

نظرات