
کمال خجندی
شمارهٔ ۵۶۴
۱
بار هر دم ز من خسته چرا می رنجد
بی گنه می کشد و باز ز ما می رنجد
۲
گفتم آن غمزه چها می کند آمد در جنگ
بتگریدش که ز عاشق بچها می رنجد
۳
دم زدن نیست مجالم به هوا داری او
که دل نازکش از باد هوا می رنجد
۴
من همان به که ازین غم نکنم ناله و آه
که چو برگ گل از آسیب صبا می رنجد
۵
گر رقیبی بمن آرد خبرش گیرد خشم
از سگی آهوی مشکین به خطا می رنجد
۶
گر از آن غمزه به هر یک نرسه نیر جدا
دل غمدیده جدا دیده جدا می رنجد
۷
نیست عاشق به یقین آن دل به هو کمال
که ز معشوق ستمگر به جفا می رنجد
تصاویر و صوت

نظرات