کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۵۷۲

۱

بر فروز امشب به طلعت مجلس ای ماه منیر

گو بکش خودرا چراغ از رشک وشمع از غم بمیر

۲

شد نهی آن آستان از خاک و چشم ما هنوز

پر نمی گردد که بادا خاک در چشم فقیر

۳

میکشم جان محقر پیش موران درت

عمر فرما زآنکه باشد تحفة موران حقیر

۴

گر نظیر حال من جونی ببین در زلف و خال

من نظیر خود نمودم کو ترا باری نظیر

۵

نیست خالی آن خیال زلف چون دال از درون

نیست بیرون آن دهان تنگ چون میم از ضمیر

۶

نیر ما حیف است گفتی بر تو خواهیمش گرفت

زآن کمان گرفت حینی بر من مسکین مگیر

۷

هر که بر نیر قدش چشمی نمیدوزد کمال

راست گویم راست چشمش دوختن باید به تیر

تصاویر و صوت

نظرات