کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۵۷۶

۱

چندان بگریم بر در آن بیوفا شام و سحر

کز آب چشمم آورد سروی از آنجا سر بدر

۲

جنگی که می بود از حمید با آن سگان کو مرا

دوشینه با خاک درش کردیم با هم در بدر

۳

تا نکهت او بشنود آن زلف در هر جانبی

گردید با باد صبا گلزارها را سر بسر

۴

چون سینه سازد دل سپر از شوق پیکان تو جان

آید به سینه منتظر چون تیر از آن سوی بر جگر

۵

مسکینی و افتادگی زیبد ز زلف و خال او

هر یک چو با روی نکو دارند سودای دگر

۶

ای دیده لوح چهره را با اشک رنگین نقش کن

نقش رخی داری هوس بنویس پند ما به زر

۷

پیوسته دارند آن دو لب مهر خموشی بر زبان

دارند گونی بی سخن رازی میان یکدگر

۸

گر بر کبوتر نامه شوقم گرانی می کند

گو نامه بگذار و مرا در بر بگیر آنجا ببر

۹

در جنگ رفت آن صف شکن آمد سپرمانع شدن

او جنگ با تیر و کمان کرد و عاشق با سپر

۱۰

زینسان که دارد چشم او هر سوز مژگان نینها

از ما کمال آن شوخ را آسان بود قطع نظر

تصاویر و صوت

دیوان کمال الدین مسعود خجندی  به کوشش آکادمی علوم اتحاد شوروی ۱-۲ - کمال الدین مسعود خجندی - تصویر ۵۶

نظرات