کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۵۷۸

۱

خاک راه تر از آن روز که آمد به نظر

خواب در چشم من خسته نیاید دیگر

۲

تونیا روشنی دیده اگر داشت چرا

دید آن خاک قدم در نظر آورد دگر

۳

غم نگنجد به دل از ذوق دهان تو مرا

صحبت تنگ فتادست مگس را به شکر

۴

تینهای مژه بر خاک درت دادم آب

تا کند چشم من از کحل بصر قطع نظر

۵

مشنو آه سحر من که پریشان نکنی

خاطر نازک خود همچو گل از باد سحر

۶

چون تن لاغر من نیر تو زان شد باریک

که به خونابه خورا می گذراند به جگر

۷

دی طبیبم بر خود خواند ز ضعفم پشه ای

بگرفت و بر او ناله کنان برد به پر تازه پر

۸

لحظه لحظه رخم از خاک درت تازه ترست

میشود از خاک بلی گونه زر

۹

دوش می گشت بسر بر در تو بی تو کمال

گر نمی گشت چنین با تو نمی گشت بسر

تصاویر و صوت

دیوان کمال الدین مسعود خجندی  به کوشش آکادمی علوم اتحاد شوروی ۱-۲ - کمال الدین مسعود خجندی - تصویر ۶۰

نظرات