
کمال خجندی
شمارهٔ ۵۸۰
۱
دارم اندک روشنائی در بصر
بی جمال او ولی فیه النظر
۲
چشم مشتاقی براه انتظار
خاک شد وز خون دیده خاک تر
۳
سرخ گردد هر که از هر سو دوید
اشک ما سرخ از دویدن شد مگر
۴
من شکرها خوردم از شکر لبش
راست فرمودند تجزیه من شکر
۵
چشمه او افتاده در دلهای ماست
همچو مستی در دکان شیشه گر
۶
شب زدم سر بر در و دیوار او
چون سحر شد باز بردم دردسر
۷
گریه بیدادش نشست از دل کمال
لایزیل الماء نقشة فی الحجر
تصاویر و صوت

نظرات