کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۶۱۹

۱

گفتمش نام تو گفتا از مه تابان پرس

گفتمش نام لبت گفت این حدیث از جان بپرس

۲

گفتمش باری نشانی زان دهان با من بگوی

زیر لب خندان شد و گفت از گل خندان بپرس

۳

گفتمش دلها که دزدید آن همه شب با چراغ

خال و خط بنمود و گفت اینها ازین و آن بپرس

۴

گفتمش در پای تو غلطان سرم چون گو چراست

گفت با زلفم بگو یعنی که از چوگان بپرس

۵

گفتمش بر سینه ریشم هزاران زخم چیست

گفت گو با غمزه ام یعنی که از پیکان بپرس

۶

گفتمش در غارت چشمان دلم بردی اسیر

گفت اگر خواهی نشان آن ز ترکستان بپرس

۷

گفتمش چون پی برد اندر سر زلفت کمال

گفت با باد صبا شو راه هندستان بپرس

تصاویر و صوت

نظرات