کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۶۳۰

۱

دل مسکین که می بینی ازینسان بی زر و زورش

به کوی میکده کردند خوبان مفلس و عورش

۲

شراب لعل می نوش من از جام زمرد گون

ا س ت که زاهد افعی وقت است و میسازم بدین کورش

۳

به قصد جام ما در دست دارد سنگها بارب رسد

نماند محتسب وآنها بماند بر سر گورش

۴

از حال رفتگان ما مگر با ما دگر ساقی

که سازد بادة تلخ تو آب دیده ده شورش

۵

سلیمان کر که در جوف هوا تعهدش کشیدندی

کنون چون جو شد اندر خاک و هر سو می کشد مورش

۶

جهان با جمله لذآتش به زنبور عسل ماند

که شیرینیش بسیار است و زان افزون شر و شورش

۷

کمال از ضعف تن چون شمع دارد زرقشان چهره

میر کی شود وصل بتان با این زر و زورش

تصاویر و صوت

نظرات