
کمال خجندی
شمارهٔ ۶۳۲
۱
رفت بار من و بگذاشت مرا با دل ریش
آشنا ناشده بیگانه شد از عاشق خویش
۲
نوش ناکرده هنوز از می وصلش جا می
خوردم از فرفت او بر دل ریش این همه نیش
۳
قاصدی کو که بیارد خبر از آمدنش
تا فرستم بر او جان و دل رفته ز پیش
۴
اگر تکبر کند و تازه به من می رسدش
ارزانکه او محتشم است و من مسکین درویش
۵
آن کمان گوشه ابرو چه بلائیست زهی
که برآورد مرا راست چو تیر از همه کیش
۶
جای آنست کز اندیشه دوری تو باز
سر بر آرد به جنون عقل من دور اندیش
۷
جمع بود از تو پراکنده دلیهای کمال
باز رفتی و پراکنده نمک بر سر ریش
تصاویر و صوت

نظرات