
کمال خجندی
شمارهٔ ۶۳۳
۱
رفتی ز برم عاقبت ای شوخ جفا کیش
از دیده برفتی و نرفتی ز دل ریش
۲
در هجر تو چندانکه بدیدیم ز گریه
جز اشک ندیدیم که کاری رود از پیش
۳
گرمی نگذاری که سر زلف تو گیرم
بگذار که چون زلف تو گیریم سر خویش
۴
چندان که به گل خاطر بلیل نگرانست
دارم به جمالت نگرانی من از آن بیش
۵
دی کردم از آن غمزه شکایت به لب او گفت
داری هوس نوش مرنج از الم نیش
۶
تا کی کئی اندیشه آزار دل ما
ا ی مرهم جانها زدل ریش بیندیش
۷
بر جان کمال این همه بیداد نو تا کی
شاهان نه پسندند ستم بر دل درویش
نظرات