
کمال خجندی
شمارهٔ ۶۳۵
۱
سرو دیوانه شدست از هوس بالایش
میرود آب که زنجیر نهد بر پایش
۲
داشت از آب چو گل آینه در پیش جمال
آب شد آبنه از شرم رخ زیبایش
۳
پیش من قصهٔ عاشقکشی او مکنید
ترسم این بشنوم از دل برود غمهایش
۴
گر برند از پی سوداش سر من چو قلم
بر تراشم سری از نو بکنم سودایش
۵
دهنت دزد دل ماست به او پنهانی
ا گر زبان تو یکی نیست به ما نمایش
۶
زیر پا نا نشود خار رهت خسته ز من
کرده ام چون مژه بر دیده روشن جایش
۷
گفته بی رخ ما کار تو صبرت کمال
این نمی آید ازو کار دگر فرمایش
نظرات