
کمال خجندی
شمارهٔ ۶۴۰
۱
لاابالی را اگر سامان نباشد گو مباش
بتپرستی را اگر ایمان نباشد گو مباش
۲
دیگری گر بر سر جان میکشد خود را رواست
من به جانان زندهام گر جان نباشد گو مباش
۳
کار وصل او اگر آسان برآید دولتیست
ورنه گر کار دگر آسان نباشد گو مباش
۴
چون نمیخواهم که باشم یک زمان بیدرد او
با چنین دردی گرم درمان نباشد گو مباش
۵
عاشقان را چون به دردی ذوق عالم حاصل است
در جهان گر چشمه حیوان نباشد گو مباش
۶
گر به ظاهر دشمنی با ما و در دل دوستی
من بدین راضی شدم گر آن نباشد گو مباش
۷
بر گدا و پادشا چون رنج و راحت بگذرد
گر گدا را نعمت سلطان نباشد گو مباش
۸
گر کمال از عشق رویش بیسروسامان شده ست
عاشقان را گر سر و سامان نباشد گو مباش
۹
بر سر میدان عشق این نفس کافرکیش را
میکشم گر لایق قربان نباشد گو مباش
نظرات
آرام نوبری نیا