
کمال خجندی
شمارهٔ ۶۴۲
۱
ما به شادی جهانی نفروشیم
دولت این است که ما یافته ایم از ستمش
۲
غمش صاحب درد شناسد که چه لذت دارد
آن حلاوت که به مجروح رسد از المش
۳
تو بصورتگر چین باز نما عارضه خویش
تا خطت بیند و از دست بیفتد قلمش
۴
چون قلم بر ورق عشق نشد حرف شناس
تا نشد پاک ز دیباچه هستی رقمش
۵
هر که آشفته آن سلسله مشکین نیست
کرده اند اهل محبت به جنون مهمش
۶
سالک آنست که هر دم ز سر راه وجود
ببرد جاذبه عشق بکوی عدمش
۷
تا قدم بر سر هستی ننهد مرد کمال
کس نخواند به جهان عاشق ثابت قدمش
نظرات