
کمال خجندی
شمارهٔ ۶۴۴
۱
مرا بگفت کسان چون قلم مران از پیش
که من از دست تو خواهم گرفت خودسر خویش
۲
چو دل حدیث تو گوید ز دیده خون بچکد
رود هر آینه خون چون دهن گشاید ریش
۳
اگر بریش دلم نیش نیز دره نگرد
در آن نظاره به حیرت فرو رود سر نیش
۴
بدست غمزه روانتر روانه کن تیری
که صبر آن نکند دل که بر کشی از کیش
۵
دلا بیار سر و جان برسم درویشی
که بی معامله آمد مرید نا درویش
۶
به حلق های غلامی مرا گران شده گوش
چنانکه نشنوم این بار پند نیک اندیش
۷
مزید جور ز دل کم نکرد هر کمال
چرا که جور تو بیش است و مهر بیش از پیش
تصاویر و صوت

نظرات