
کمال خجندی
شمارهٔ ۶۴۶
۱
می میرسد از باغ به خدمت برسیدش
پوشیده بخلونگه عشرت بکشیدش
۲
نا ریخته در کام صراحی ز لب خم
با باد لب بار نخستین بچشیدش
۳
از باده لب جام لب آب حیاتست
در ظلمت غمها چو سکندر طلبیدش
۴
آن جوهر رازی که زمی مجلسیان راست
گر شمع برآرد به زبان سر ببریدش
۵
مطرب مگذارید که فارغ بنشیند
پشمینه فروشید و بریشم بخریدش
۶
ای محتسب این فتنه همه در سر چنگست
فرمای که نیکوتر ازین هم بزنیدش
۷
با بت شکنان گوی کمال از سره اخلاص
کاین توبه بت راه من آمد شکنیدش
نظرات