کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۷۱۵

۱

چه خوش بود آن شبی کز در در آمد یار مهرویم

رخش بوسیدم و لب هم، دگرها را نمی گویم

۲

مه خرگه نشین آن شب مرا زانو زدی صد جا

چو آن ترک از سرمستی نهادی سر به زانویم

۳

کجا یابم من آن دل را که کردم بر در او گم

که در بتخانه گمگشتست و من در کعبه میجویم

۴

زیارتگاه من سازید طاقی در ره مستان

که خواهد کشت میدانم به ناز آن چشم و ابرویم

۵

دلا گر گویدت دلبر که دلها گوی ما باشد

به چوگان سر زلفش بگو من هم همین گویم

۶

برای مستی من گو میاوره آب می ساقی

که از خاک سر کویش صبا می آورد بویم

۷

کمال از خضر پرسش کرد وصف چشمهاش گفتا

چو آن لب دیده ام زآن آب اکنون دست می شویم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
Mahmood Shams
۱۴۰۲/۰۵/۱۰ - ۰۸:۳۵:۴۰
با سلام و درود به عوامل سایت گنجور  مصرع اول و مطلع غزل کمله یار به اشتباه بار نوشته شده و یک نقطه کم دارد  .لطفا اصلاح بفرمایید