
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۱۶
۱
چه خوشتر دولتی زینم که دایم با تو بنشینم
که سیری نیست از رویت مرا چندان که میبینم
۲
به چشم ناتوان زین سان که بردی خوابم از مژگان
نبیند که به خواب اکنون که آید سر به بالینم
۳
شب هجرانت از هر سو فشاندم اشک دور از تو
چو مه گشت از نظر غایب به رفت از دیده پروینم
۴
گیم پیش کسان خوانی مسگ کو گه گدای در
برد هرکس حسد بر من مکن تعظیم چندینم
۵
لبت را چون نگویم کز دهانت هست نازکتر
که جان بر یک سر موی تو نتوانم که بگزینم
۶
حدیث حسن رخسارت چو گل تا کردهام دفتر
ورق را سرخروییهاست از گفتار رنگینم
۷
مرا گویی کمال آیین عاشق بیدلی باشد
اگر بیدل نِیَم جانا من از عشق تو بیدینم
نظرات