
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۱۷
۱
چه رنجم از تو گر کشتی به نازم
که نازت عمر نو بخشید بازم
۲
چو کارم جز بریدن نیست از خویش
چرا باشد ز تیغت احترازم
۳
طبیبی شربت من گر نسازی
از قند به به خون دل بسازم
۴
ز ابرویت چو رو آرم به محراب
سر زلفت بود عقد نمازم
۵
نظر کج باختی گفتی به آن زلف
دوزخ دارد چگونه کج بنازم
۶
سر زلفت مرا عمر درازست
خداوندا بده عمر درازم
۷
کمال از بندگان ماست گفتی
بدنه اقبال دایم سرفرازم
نظرات