
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۲۳
۱
درین زحمت که این نوبت من از ریش درون دارم
نه هشتم طاقت رفتن نه امکان سکون دارم
۲
درون خلوت خاطر توئی محرم تو میدانی
که شوق آرزومندی زتر از حد برون دارم
۳
تو همچون صبح میخندی و من چون شمع میگریم
نمی دانی که این حالت من از سوز درون دارم
۴
از وصلت پادشاهان را بجز حرمان نشد حاصل
من بی حاصل مسکین چنان امید چون دارم
۵
از دل یک قطره خون ماندست از هجر جگر سوزت
ولی در جویبار دیده صد دریای خون دارم
۶
ندیدم هیچ بر جز خواری از سرو قدت هرگز
چه سود از همت عالی چو بخت سرنگون دارم
۷
مرا عاقل اگر دیوانه خواند آشفته می گوید
ندارد عقل و پندارد که من چون او جنون دارم
۸
کمال از دینی دونم چه ترسانی چه می گویی
جوانم عاشقم مستم، غم دنیای دون دارم
تصاویر و صوت

نظرات