
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۲۷
۱
دل نیست به دستم بر دلبر چه فرستم
جان هست ولی چیز محقر چه فرستم
۲
غم نیست ازینم که فرستم سر و جانش
اندیشه از این است که بر سر چه فرستم
۳
از دیده به خاک در او جز گهر اشک
نقدی که رسانند روانتر چه فرستم
۴
گر دل طلبد مرهم ریشه بسر نیش
زآن غمزه بدل جز سر نشتر چه فرستم
۵
با دست همین از نو بدست من مفلس
جز ناله و فریاد بر آن در چه فرستم
۶
بیرون ز دعایی که برآید سحر از دست
دستم ندهد تحفه دیگر چه فرستم
۷
چون بر در و بام تو نخواهم که پرد مرغ
من خود ببرم خط به کبوتر چه فرستم
۸
شرق لب چون قند توآم گرچه بسی هست
پیش تو سخنهای مکرر چه فرستم
۹
زینسان که کمالست ز هجران تو گریان
با نامه برت جز غزل تر چه فرستم
تصاویر و صوت

نظرات