
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۳
۱
آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت
تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت
۲
میشد نکو به زخم دگر زخم سینه ام
دردا که مرهم دگر از من دریغ داشت
۳
او دانه درست و منش مشتری دریغ کرد
کان در رقیب بد گهر از من دریغ داشت
۴
روشن نگشت شانه چشمم به صد چراغ
تا خاک کوی و کرد در از من دریغ داشت
۵
از خاک پاش بود خیر باد صبح را
سردی نگر که این خبر از من دریغ داشت
۶
وصل خود ار چه داشت ز کم طالبان دریغ
طالع نگر که بیشتر از من دریغ داشت
۷
نام کمال طوطی شیرین سخن نهاد
وین طرفه کان دو لب شکر از من دریغ داشت
نظرات