کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۷۴۰

۱

زیر لب قند مکرر سخنت را گفتم

گر ترا هیچ نگفتم دهنت را گفتم

۲

گرچه گفتم به شبیخون در دلها شکنی

آن سخن زلف شکن در شکست را گفتم

۳

از سخن های لطیفم ز تری آب چکد

هر سخن کز دل صافی بدنت را گفتم

۴

ذقت دیدم و گفتم که تو سیبی و بهی

هرچه آمد به دهانم ذقت را گفتم

۵

من به جانت که نگفتم تن تو برگ گل است

بلباس دگری پیرهنت را گفتم

۶

دست برداشت بی سرو و به من آمین گفت

هر دعائی که سحر جان و تنت را گفتم

تصاویر و صوت

نظرات