کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۷۴۶

۱

سر که بر پای تو بنهادم از آن بردارم

تا بدین جرم و خطا جان به غرامت آرم

۲

بعد ازین رخ بنهم بر کف پای تو نه چشم

رخ گلبرگ بخار مژه چند آزارم

۳

چون شود بیبر کت هرچه شمارند آن را

بوسهائی که بر آن پای زنم نشمارم

۴

دزد در خواب برد رخت عجب چون دزدید

دلم آن مه که ز عشقش همه شب بیدارم

۵

شد دو چشم تو ز نادیدن رویت بیمار

به همین رنج من خسته جگر بیمارم

۶

نقش بر آب زدن گرچه نبندد صورت

من بجز نقش تو بر دیده تر ننگارم

۷

تو به رخ ماه و خوری بر رخ تو چشم کمال

شکرها دارم این چشم که بر خور دارم

تصاویر و صوت

نظرات