
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۵۸
۱
عید می آید و وقتست که در مه نگریم
پرده برگی که از مه به تو مشتاق تریم
۲
از جمال تو که عیدست و به همه ماند راست
گر گماریم نظر بر به نو کج نظریم
۳
هست در عید دگر کشتن ما فکر بعید
پیش روی تو چه محتاج به عید دگریم
۴
سر زلفت شب قدرست و غنیمت شب قدر
یک شب آن عقد بگیریم و غنیمت شمریم
۵
ساقیا باده ده و نقل که شد نوبت آن
که دگر روزه خوریم و غم روزی نخوریم
۶
پست شد غلغل تسبیح و تراویح هنوز
به حق روزه کز آن و لوله با دردسریم
۷
روزه خوردیم و فسم هم به نماز تو کمال
که دگر دردسر خویش به مسجد نبریم
تصاویر و صوت

نظرات