
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۶۱
۱
قراری کردهام با خود که چون در پیش یار افتم
به خاک پای او بیخود بغلطم بیقرار افتم
۲
مرا گویند چون بینی ز دورش بیخبر افتی
دو چشمم چار شد تا کی به آن مهوش دچار افتم
۳
بدان سودا که از باغ جمال او برم بونی
چو زلفش گاه در گلشن گهی در لالهزار افتم
۴
سر و جان گرامی چون ندارد پیش او قربی
چو اینها پیش او ریزم ز رویش شرمسار افتم
۵
به ناوکهای صیدافکن خوشا آن غمزه و مژگان
که هر یک در شکار افتند و من هم در شکار افتم
۶
سماع تو کجا ماند به حالات من ای صوفی
که تو قصداً به رقص آنی و من بیاختیار افتم
۷
به ذکر و فکر اگر افتی کمال آنگه تو و خلوت
مرا بگذار تا در فکر روی آن نگار افتم
تصاویر و صوت

نظرات
فرهود