
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۶۸
۱
گر دهد دستم کز آن عارض نقابش بر کنم
بوسه دو از رخ چون آفتابش بر کنم
۲
تلخ گردد کام عیش من چو دندان طمع
از لب شیرین چو حلوای نباشه بر کنم
۳
پیش چشم من مقابل جز خیال روی دوست
هر که زد خیمه همه میخ و طنابش بر کنم
۴
سرو را پیش قد او باغبان گر بر نکند
و من روم با چشم گریان تا به آبش بر کنم
۵
نرگس ار گوید مثال غمزه اش دیدم به خواب
در نظرها چشم مست تیم خوابش بر کنم
۶
تا حدیث اوست نقل مجلس پیر مغان
دل کجا یک لحظه از نقل و شرابش بر کنم
۷
گر شود مطرب خمش با او چو می نوشد کمال
بشکنم چشم نی و گوش ربابش بر کنم
نظرات