کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۷۷

۱

از حال دل به دوست نه امکان گفتن است

بر شمع سوز سینه پروانه روشن است

۲

از من بگو به مدعی ای یار آشنای

من فارغم ز قصد تو چون دوست با من است

۳

آن را که دل سوی جم می کشد چو جام

بر سر نوشته اند که خونش به گردن است

۴

جان نگذرد ز کوی نو کان عندلیب غیب

مرغی است کش خطیره قدسی نشیمن است

۵

عاشق شکسته پاش نه در پیش نست و بس

هر جا رود چو زلف تو مسکین فروتن است

۶

ای دل چو بشنوی سخن وصل از آن دهن

باور مکن که آن سخن نامعین است

۷

نام کمال رفت به پاکیزه دامنی

تا در غمت به خون دل آلوده دامن است

تصاویر و صوت

دیوان کمال الدین مسعود خجندی به کوشش آکادمی علوم اتحاد شوروی ۱-۱ - کمال الدین مسعود خجندی - تصویر ۹۱

نظرات