کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۷۷۲

۱

گفت دلدارم که از هجران دلت خون می‌کنم

گفتم ار خون شد ورا از دیده بیرون می‌کنم

۲

نیست با بارم خلافی غیر از این مقدار بس

گر بلا کم می‌کند من ناله افزون می‌کنم

۳

گر که او شیرین شود من می‌شوم فرهاد او

گر که او لیلی شود من کار مجنون می‌کنم

۴

گر که با ما بر سر بی‌مهری و کین هست چرخ

تکیه بر لطف و عطای ذات بی‌چون می‌کنم

۵

در پی کشف حقایق با سری پرشور و شوق

سپر در دامان کره و دشت و هامون می‌کنم

۶

با تلاش و کوشش اندر راه کسب علم و فضل

خویشتن را بی‌نیاز از گنج قارون می‌کنم

۷

مار اگر افسون شد و با ورد می‌گوید کمال

اژدهای نفس را یک ورد افسون می‌کنم

تصاویر و صوت

نظرات