کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۷۷۳

۱

گفت یار از غیرِ ما پوشان نظر گفتم: به چشم!

وآنگهی دزدیده در ما می‌نگر گفتم: به چشم!

۲

گفت: اگر یابی نشان پای ما بر خاک راه

برفشان آنجا به دامن‌ها گهر گفتم: به چشم!

۳

گفت: اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک

هم به مژگانت بروب آن خاکِ در گفتم: به چشم!

۴

گفت: اگر سر در بیابان غمم خواهی نهاد

تشنگان را مژده‌ای از ما ببر گفتم: به چشم!

۵

گفت: اگر گردد لبت خشک از دم سوزان آه

باز می‌سازش چو شمع از گریه تر گفتم: به چشم!

۶

گفت: اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا

تا سحرگاهان ستاره می‌شمر گفتم: به چشم!

۷

گفت: اگر داری خیال دُرِّ وصل ما کمال

قعر این دریا بپیما سربه‌سر گفتم: به چشم!

تصاویر و صوت

دیوان کمال خجندی به کوشش احمد کرمی - کمال خجندی - تصویر ۲۷۷
دیوان کمال الدین مسعود خجندی  به کوشش آکادمی علوم اتحاد شوروی ۱-۲ - کمال الدین مسعود خجندی - تصویر ۲۶۷

نظرات

user_image
Teddy
۱۳۹۹/۰۲/۱۷ - ۰۲:۱۲:۳۸
بیت 6: ستاره میتواند استعاره از اشک باشد
user_image
Teddy
۱۳۹۹/۰۲/۱۷ - ۰۲:۱۳:۵۴
بیت 7 : قعر این دریا ...
user_image
حسین دودی
۱۴۰۱/۰۲/۲۵ - ۲۳:۴۳:۰۳
چندین ایراد در متن وجود داره شعر صحیح را ارسال میکنم: یار گفت از غیر ما پوشان نظر گفتم به چشم وآنگهی دزدیده در ما می‌نگر، گفتم به چشم   گفت اگر یابی نشان پای ما بر خاک راه برفشان آنجا به دامن‌ها گهر، گفتم به چشم   گفت اگر بر آستانم آب خواهی زد ز اشک هم به مژگانت بروب آن خاک در، گفتم به چشم   گفت اگر سر در بیابان غمم خواهی نهاد تشنگان را مژده ای از ما ببر، گفتم به چشم   گفت اگر گردد لبت خشک از دم سوزان آه باز می‌سازش چو شمع از گریه تر، گفتم به چشم   گفت اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا تا سحرگاهان ستاره می‌شمر، گفتم به چشم   گفت اگر داری خیال درد وصل ما کمال قعر این دریا بپیما سربه‌سر، گفتم به چشم