
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۸۵
۱
ما ز سگان درت بیشتر و کمتریم
عمر گذشت و هنوز معتکف این دریم
۲
زنده ز سوز دلیم در شب هجران چو شمع
بین که چسان زندگی بی تو به سر می بریم
۳
گر تو بخواهی به چشم در نظر آریم جان
ور تو بگونی روان از سر آن بگذریم
۴
بار به ما سرست منزلش آن خاک پای
چونکه به منزل رسیم بار فرود آوریم
۵
دیده چو دید آفتاب دره نیارد به چشم
ما که ترا دیده ایم بیش به خود ننگریم
۶
گرچه درخت مراد هست به غایت بلند
بر تو چو یا بیم دست هر یک از آن برخوریم
۷
در مرض عشق ما گفت که چونی کمال
از قبل درد تو شکر که هم خوشتریم
نظرات