
کمال خجندی
شمارهٔ ۷۹۴
۱
من ز بویش بیخود و دیوانهام
گه به مسجد گاه در میخانهام
۲
فتنهٔ آن غمزهٔ عاشقکشم
کشت آن نرگس مستانهام
۳
تا به آن جان و جهانم آشنا
هم ز جان هم از جهان بیگانهام
۴
گفت های دیوانه اویم مگوی
هرگز این گویم مگر دیوانهام
۵
تا بر آن دریافتم جای قرار
نمیباید دگر در خانهام
۶
تا غمت بنیاد ویرانی نهاد
یافت آبادی دل ویرانهام
۷
سر مکش از سوز ما گفتی کمال
شمع را گو اینکه من دیوانهام
نظرات