کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۷۹۹

۱

من که از وصل تو ای دوست جدا می باشم

سال و مه منتظر وصل شما می باشم

۲

درد عشق تو مرا کشت دوا کن جانا

کاندر این درد به امید دوا می باشم

۳

صبحدم باد صبا چون ز تو آرد پیغام

همه شب منتظر باد صبا می باشم

۴

به تمنای وصال تو که بابم روزی

اندر غم و هجران و بلا می باشم

۵

جان همی گفت که از دست غمت ای دلبر

اندر این مجلس تن بی سرو پا می باشم

۶

را رهان زودم از این غمکده دیده کمال

کاندر این غمکده بی برگ و نوا می باشم

تصاویر و صوت

نظرات