
کمال خجندی
شمارهٔ ۸۱۴
۱
یک شب نسیم زلفت از حلقه شنودم
مشکین نفس برآمد آن دم ز سینه دودم
۲
بیمی ز جان فشانی هیچم نبود چون شمع
آن شب چو آب دیده از سر گذشته بودم
۳
من در لطافت آن گوی ذقن چه گویم
تا دیدمش ربوده از خویش در ربودم
۴
چندانک مهر و کینته با من فزون و کم شد
در صبر و بیقراری کم کردم و فزودم
۵
ساقی مریز جرعه تا محتسب نه بیند
داغ شراب گلگون بر خرقه کبودم
۶
از بانگ چنگ کارم شد صد بریشم افزون
تا سوی باده نوشان در پرده ره نمودم
۷
رفت آنکه بی تو دیگر چشم کمال خسید
آن خواب بود گوئی وقتیه که میغنودم
تصاویر و صوت

نظرات