کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۸۲

۱

ای از تو بانواع مرا چشم رعایت

آری نظری کن به من از عین عنایت

۲

یکبار به تصریح مرا بنده خود خوان

زیرا که همه کس نکند فهم کنایت

۳

گفتی که عتابی کنم و ناز، دگر بار

گفتم نکنی تا نکنم حمل شکایت

۴

دلبستگی زلف تو نگذاشت و گرنه

را میرفتم ازین شهر ولایت به ولایت

۵

صد چاره برانگیختم و جهد نمودم

تا دامن قربت بکف آرم به کفایت

۶

هیهات که آن فکر خطا بود که کردم

این کار میسر نشود جز به هدایت

۷

اغیار چه دانند که با جانب بارم

باری به چه حد است و ارادت به چه غایت

۸

چون واقف اسرار دل دلشدگانی

پیغام چه حاجت چه ضرورت به حکایت

۹

از نمد بداندیش میندیش کمالا

دشمن چه نواند چو کند دوست حمایت

تصاویر و صوت

نظرات