
کمال خجندی
شمارهٔ ۸۲۱
۱
ای عادت قدیمت دلهای ما شکستن
بر خود درست کردی عهد و وفا شکستن
۲
ترسم که پای نازک آزرده سازی از دل
این آبگینه ناکی در زیر پا شکستن
۳
طرف دو رخ رها کن تا بشکنیم زلفت
یک آرزو چه باشد در ماهها شکستن
۴
بادام و پسته غمزی کردند از آن لب و چشم
چشم و دهان هر یک باید جدا شکستن
۵
سر بر خط تو دارم همچون قلم چه موجب
راندن بگفت مردم هر دم مرا شکستن
۶
صوفی شهر ما را بت شد عصای توبه
در عشق فرض باشد بر وی عصا شکستن
۷
پیش کمال وصلت ملکه در عالم ه ارزد
رسمیست مشتری را اول بها شکستن
نظرات