
کمال خجندی
شمارهٔ ۸۳۷
۱
حدیث یار شیرین لب نگنجد در دهان من
که باشم من که نام او برآبد بر زبان من
۲
رنیم روزی از چشمت بکشتن داد پیغامی
هنوز آن مژده دولت نرفت از گوش جان من
۳
نسیم دوستی آبد سگان آستانش را
پس از صدسال اگر یک یک ببوین استخوان من
۴
گمان میبردمی کأن به بسرو بوستان ماند
چو دیدم شکل او شد راست از قدش کمان من
۵
غم او نا توان دارد بجان میجوید آزارم
چه میجوید نمیدانم ز جان ناتوان من
۶
کمال ار بشنود سعدی دوبیتی زین غزل گوید
که خاک باغ طبعت باد آب بوستان من
۷
چنین مرغ خوش الحانی که من باشم روا باشه
که خارستان بار اشکنه باشد گلستان من
تصاویر و صوت


نظرات
مهدی کرمانی