
کمال خجندی
شمارهٔ ۸۶۰
۱
سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان
پیش من آدمی نشین آتش جان من نشان
۲
بین و مرا ز تشنگی آمده بود جان به لب
داد ز آب زندگی خال لب تو ام نشان
۳
تا فکنی به زیر پا جان جهانیان همه
دست ز آستین بکش، دامن زلف برفشان
۴
پند و نصیحت کسان تلخ کنند عیش من
ناصح تلخ گوی را چاشنیای ز لب چشان
۵
مستی ما ز چشم تو سر به جنون کشد یقین
چون به کرشمهای نهان، جمله شدیم سرخوشان
۶
من نه به اختیار خود میروم از قفای تو
آن دو کمند عنبرین میکشدم کشان کشان
۷
بهر پری اگر کسی عود بر آتش افکند
سوخت کمال عود جان، از هوس پریوشان
نظرات