
کمال خجندی
شمارهٔ ۸۶۸
۱
عاشقی چیست مقیم در جانان بودن
روی بر خاک در دوست به عزت سودن
۲
ترک جان گفتن و از تیغ نچیدن روی
سر قلم کردن و این راه بسر پیمودن
۳
در غمش بودن و بستن دهن از جوهر راز
در نو پیوستن و سر تو بکس نگشودن
۴
باختن در خم چوگان سر زلف تو جان
و آنگهی گوی سعادت زمان بر بودن
۵
زاهدم دعوت کوثر کند و عین خطاست
باوجود لب تو دست به آن آلودن
۶
نیست پوشیده که از دیده چرائی پنهان
کانچنان روی به مردم نتوان بنمودن
۷
سخن عشق بدان پایه رسانید کمال
که بر آن کس نتواند سخنی افزودن
نظرات