کمال خجندی

کمال خجندی

شمارهٔ ۸۷۲

۱

که خبر برد به بار از من مبتلای غمگین

که لبش بریخت خونم به بهانه های رنگین

۲

شب هجر دلفروزان چو سحر ندارد امشب

تو هم ای چراغ مجلس به امید صبح منشین

۳

سر ما دگر نخواهد بوجود آستانت

که بخواب هم ببیند همه عمر نقش بالین

۴

بسمنبران بستان ببر ای صبا پیامی

که به بلبل خوش الحان مکنید ناز چندین

۵

اگر آیدم به خلوت چو تو سرو گلعذاری

نکنیم میل صحرا و تفرج ریاحین

۶

دل ازین کمند سودا عجب ار خلاص یابد

مگر آنکه تو گشانی گرهی ز زلف مشکین

۷

چه غریب التفاتی به کمال اگر نمانی

که کنند پادشاهان نظری به حال مسکین

تصاویر و صوت

نظرات